هیتلر هم سن و سال من بود ، فرمانده ی ارتش بود
اونوقت من با خودم میگم کاش بند نافم رو قطع نمیکردن
حال ندارم غذا بخورم !!
هیتلر هم سن و سال من بود ، فرمانده ی ارتش بود
اونوقت من با خودم میگم کاش بند نافم رو قطع نمیکردن
حال ندارم غذا بخورم !!
سعی کنید هیچ وقت مث من تو مطب دکتر هول نشید وگرنه مث من گند میزنید...
به جای اینکه بگم گلاب به روتون اسهال دارم
گفتم آقای دکتر اسهال به روتون گلاب دارم
مهم نیس امریکا حمله کنه. مهم اینه که هند حمله نکنه!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
کى میخوإد جلو آمیتاپاچان و جبارسینگ رو بگیره؟:| :))))))))
سالها پیش در یکی از مدارس، پسربچه ای به نام فری همیشه با لباسهای چرک در مدرسه حاضر میشد
هیچکدام از معلمان او رادوست نداشتند روزی خانم احمدی مادرش را به مدرسه خواند و درباره وضعیت پسرش با وی صحبت کرد
اما مادر بجای اصلاح فرزندش تصمیم گرفت که به شهر دیگری مهاجرت کند،
بیست سال بعد خانم احمدی بعلت ناراحتی قلبی دربیمارستان بستری شد و تحت عمل جراحی قرار گرفت، عمل خوب بود، هنگام به هوش آمدن،
دکترجوان رعنایی را در مقابل خود دید که به وی لبخند میزد میخواست از وی تشکرکند اما بعلت تأثیر داروهای بیهوشی توان حرف زدن نداشت
با دست به طرف دکتر اشاره میکرد و لبان خود را به حرکت در می آورد انگار دارد تشکر میکند اما رنگ صورتش در حال تغییر بود کم کم صورتش در حال کبود شدن بود تا اینکه با کمال ناباوری در مقابل دکتر جان باخت ،
دکتر ناباورانه و با تعجب ایستاده بود که چه اتفاقی افتاده است ، وقتی به عقب برگشت
فری نظافتچی بیمارستان را دید که دوشاخه دستگاه کنترل بیماران قلبی را درآورده وشارژر گوشی خود را به جای آن زده است ،
نکنه یه موقع فکر کردین فری دکتر شده و از این حرفا ، نه بابا اون الاغ رو چه به این حرفا !
من هیچوقت نفهمیدم چرا آدما زیرِ پتو احساس امنیت میکنن…
حالا گیریم یه قاتل اومد توی اتاق خواب، حتما میگه
الان اومدم بکشمت… اَه لعنتی پتو داره نمیشه!
قدیما آمیتا باچان فقط نیروی جاذبه رو بی اثر نشون میداد
اما تازگیا سلمان خان نیروی گریز از مرکز قانون پایستگی انرژی
و سایر اصول فیزیک رو زیر سوال برده!!!!!
خسیسه تصمیم میگیرد تا همسایۀ یهودی خود ا به دین اسلام دراورد،
پس او را به شام دعوت کرد و شام مختصری جلوی او گذاشت.
همسایۀ یهودی با تعجب گفت : مگه شما به مهموناتون غذا هم میدین؟
خسیسه: بله میدیم حجی! مگه شوماها نمیدین؟
یهودی : خیر.
خسیسه لبخند شیرینی زد و به دین یهود مشرف شد
یارو ﻣﯿﺮﻩ ﺳﺮﺑﺎﺯﯼ ﺗﻮ ﺁﻣﻮﺯﺷﯽ ﺑﻬﺶ ﻣﯿﮕﻦ : ﺍﮔﻪ 3 ﺗﺎ ﺩﺷﻤﻦ
ﺍﻭﻣﺪﻥ ﻭ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﻓﺸﻨﮓ ﺩﺍﺷﺘﯽ ﭼﻪ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟
ﮔﻔﺖ : ﭘﺪﺭﺷﻮﻧﻮ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﺭﻡ..
ﮔﻔﺘﻦ : ﺍﮔﻪ 4 ﺗﺎ ﺑﯿﺎﻥ ﭼﻄﻮﺭ؟
ﮔﻔﺖ : ﺁﺳﻔﺎﻟﺘﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ.
ﮔﻔﺘﻦ : ﺍﮔﻪ 5 ﺗﺎ ﺑﯿﺎﻥ ﭼﯽ؟؟
ﮔﻔﺖ : ﻫﺎ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﻟﻬﺸﻮﻥ ﻣﯿﮑﻨﻢ!....
ﮔﻔﺘﻦ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﺑﻪ ﺷﺠﺎﻋﺘﺖ ،ﺣﺎﻻ ﺍﮔﻪ 70 ﻧﻔﺮ ﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺗﺎ ﺗﺎﻧﮏ ﺑﯿﺎﻥ
ﭼﯽ...؟
ﮔﻔﺖ : ﯾﻪ ﺗﯿﺮ ﻣﯿﺰﻧﻢ ﺗﻮ ﻣﻐﺰﻡ
ﮔﻮﻩ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﮐﺸﻮﺭ ﻭ ﺍﺭﺗﺸﯽ ﮐﻪ ﻏﯿﺮ من ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺭﻩ ....!!
حیف نون گربه شو میزاره تو گونی میبره بیابون ولش میکنه!
عصر زنش زنگ میزنه میگه:
گربه دوباره برگشته!
حیف نون میگه:
بپرس از کجا اومده من گم شدم
توخیابون با یکی دعوام شد درحد کتک کاری
آقا داشتیم همو میزدیم یه دفعه مرده همون وسط نشست و شروع کرد به خندیدن
منم اعصابم خورد شدو دادزدم چرا میخندی؟
گفت اسکل چرا وقتی داری مشت میزنی عین فیلم هندی ها صداشم در میاری؟